از تو چيز زيادی نمی خواهم ،
همين که بتوانم از هزار توی جادوی چشم هايت بگذرم
همين که يک شب را آسوده از هراس نبودنت سر کنم ،
برايم کافيست
می خواهم به يمن آمدن نگاهت
عودی آتش بزنم ، شمعی ، برگی
حالا ديگر دلم می آيد
که تلخی دقيقه های دوری و دلواپسی را
با شوق تبسم ساده تو
در هياهوی اين ترانه های نا تمام
تمام کنم
تو که خوب می دانی
بهانه گير بارانی من !
من سالها بود که بی تو
دوره گرد اين کوچه های بی چراغ و بی ستاره بودم
برای اين سادگان سايه نشين
خبر از خورشيدی می بردم
که خودم هم نمی شناختم
مگر نمی دانستی که در نبود نگاه و نامه های تو
هميشه دست من به دامن همين ترانه ها بود
بارها نوشتم و نوشتم
که تا هميشه بدانم ،
اين بار اگر بروی
هرگز باز نخواهی گشت
حتی به حرمت اين شعر های بارانی ....
شراره شهابی

 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?