اينجا که من ايستاده ام آغاز هيچ است
و پايان همه چيز
جايي که در سينه ها حفره ای به وسعت يک دل می تپد
و پناه بازوان جهنمی سرد بیش نیست
"جايي که مي خندی اما تمامی خنده خود را بر لب نمی آوری "
"و مي گريي اما تمامی اشک های خود را فرو نمی ريزی "
جايي که اين حقيقت تلخ جاری است
که عشق و آرامش دروغی بيش نيست
جايي که من ايستاده ام مرگ هم برايم ناز می کند
اينجا آغاز هيچ است و پایان همه چيز



وقتی که خيال شيرين یادتو
با حقيقت تلخ فاصله های بی پایان
فاصله های هميشگی
در هم می آميزد
آرزوی با تو بودن
مانند آهی
تمامی انبساط سينه ام را
انباشته می سازد

از خودم

 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?