بدون اینکه مطلبی تو ذهنم باشه شروع به نوشتن می کنم فقط و فقط به خاطر اینکه احساس می کنم نیاز دارم به نوشتن تا ذائقه ام کمی تسکین پیدا کنه تا ای کاش هام رو که روی هم تلمبار شدن فراموش کنم ،بدی هام رو که از شماره بیرون شدن به یاد بیارم، و وجودم و برای پیدا کردن یک تکه خوبی زیر و رو کنم....می نویسم تا لحظه ای از خودم آنچه که هستم دور بشم و به خودم آنچه دوست دارم باشم نزدیک،می نویسم تا ...نمی دونم چرا این ترانه تو گوشم نجوا می کنه ... می نویسم تا بدانی دلم برایت تنگ می شه برف می باره و آدم احساساتی مثل من و این هوای ملس ابری دربه در می کنه دلم می خواد قید شرکت و بزنم برم یه خیابون صاف و بی دست انداز و البته خلوت با موزیک لایت برا خودم حال کنم ..باز ام زدم تو خاکی نمی دونم چرا رانندگی اینقدر به تخلیه احساسات من کمک می کنه نمی دونم آیا شما هم این طور هستین؟شاید اینکه آدم تو یه محیط جدا از دیگران هست ویه جورایی خلوت خودش و داره اما در عین حال با آدم هاست یا شاید به آدم یه احساس قدرت کوچولو میده که تو این دنیای بی در و پیکر حد اقل یه فرمون هست که دست بگیری و بهش حکومت کنی !!!!هر چند که تو تهران سیل ماشین اینقدر زیاده که آدم و ماشین و با خودش می بره و وا مصیبتااگه بخوای تو یه ترافیک کیپ تو کیپ با رعایت قوانین راهنمایی رانندگی برای انحراف به راست راه بگیری احتمالا فردا صبح می شه و هنوز اونجایی....
خدا رو شکر که مطلبی تو ذهنم نبود ،و گرنه چی می شد!
خدا رو شکر که مطلبی تو ذهنم نبود ،و گرنه چی می شد!