تهی تهی هستم ، مثل بودن در خلا می ماند ،مثل صخره ای یخی روی آب های اقيانوس شناور که اسير در دستهای موج بی هدف به چپ و راست برده می شود ، نمی رود ...برده می شود و می بيند که چگونه دست ابر و باد و مه خورشيد و فلک وجودش را آب می کنند تحليل می برند...تازه بايد قايق نجاتی باشد برای کشتی شکستگان در آب مانده..گوش شنوايي و پناه دلهای شکسته ای...نمی تواند که از خود براندشان ، تنها نگاهش آواز می دهد ... بدنبالم نیا ، من خودم گمشده ام