متاسفم اما بد جور عصبانی ام
ذهنم انگار که گنگ شده ، قفل کرده
يه جور بدی به هم پيچيده
چرا حرفهای آدم ها اينقدر برام مهمه ؟
چرا اينقدر اذيتم می کنه ؟
چرا شنيدن نظر های آدم های ديگه با وجودی که فکر می کنم حرفاشون درست نيست، منو از درون خرد می کنه ؟
اين يعنی من قوی نیستم ؟
يعنی اعتماد به نفسم پايينه ؟
اصلا نظرات ديگران بايد واسه آدم مهم باشه يا نه؟
من جواب اين سوال ها رو نمی دونم ،فقط می دونم...
می دونم که دلم می خواد يه گوشه ای بود می رفتم فکری برای اين بغض ای که تو گلوم مونده می کردم
آخه داره اذيتم می کنه
لعنتی ...


عاشق نوشته هاش شدم !!! طرز ساده نوشتنش و اينکه يه جور خاصی و به سبک خودش ملموس و خواستنی احساس رو تعريف می کنه ...نوشته اين دفعه اش يه جور عجيبی برام آشنا بود انگار که يه جايي قبلا خونده بودم !!!نمی دونم مخصوصا اون قسمت برف و کلبه دور از دسترس وسط مزرعه....آها داره يادم می ياد فکر کنم تو وب خودش خونده بودم..نمی دونم شايد ام نه !!!گيج شدم... نوشته اين دفعه اش ...اونجايي که گفته بود کف کلبه مون مست حالا ...پشتم رو لرزوند

 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?