روز هایی هست که آدم خودش رو بهتر حس می کنه ...
لحظه ایی هست که خدا توش برای آدم پررنگتره ...
نوشته هایی هست که آدم وقتی می خوندشون به خودش بر می گرده ...
حرفهایی هست که آدم وقتی می شنوه تکون می خوره ...
نه اینکه تکون بخوره از این تکون خوردن های معمولی نمی دونم تا حالا شده ،شده مثلا یه عکس ببینی ،یا یه فیلم که یه صحنه اش اینقدر گیرا باشه که تو رو تکون بده ،پشتت بلرزه و احساس کنی دونه دونه موهای تنت رو و از اون بیشتر احساس کنی حجم دلت رو که انگار يه لحظه فقط يه لحظه خالی شده و داره از این خالی شدنش رنج می بره و از این رنج بردنش خودش رو حس می کنه ...چون یه لحظه خالی شده از همه چی ، از این حس اعتماد مسخره که انگار همیشه همچی باقی می مونه و انگار اون همیشه همینی که هست می مونه ...
روزهایی که آدم خودش رو بهتر احساس می کنه ؛ لحظه هایی که خدا توش پررنگتره ؛ نوشته هایی که بعد از خوندنش آدم به خودش برمیگرده ؛حرفهایی که آدم رو تکون می ده رو ....دوست دارم
واسه اینکه حتی يه لحظه ام که شده باعث می شه یادم بیاد که واستم سر جام به پشت سرم نگاه کنم به راهی که می رم نگاه کنم به روبروم نگاه کنم به خودم نگاه کنم و ببینم کی هستم ...چون اینطوری یادم نمی ره آدم ام ، می فهمم هنوزم خدا نگاهم می کنه ...

 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?