معذرت می خوام واقعا حق با شماست ده روز نیمرو روی میزبوده ! آدم حالش بد می شه ...تازه واسه کبد ام ضرر داره ، راستش من بی تقصیر ام تو شرکت دیگه اینترنت ندارم ! تو خونه ام که...خلاصه دیگه ببخشید منو اگه نتونم بازدید تون بیام
خب حقیقتش اینه که من خودم ام از طرفدار های زیبایی سیرت در برابر صورت ام اما فکر می کنم حرفیه که فاصله اش تا عمل میل می کنه به بی نهایت،خوب حالا چی میل دارین براتون درست کنم ؟ راستش من زیاد آشپزی نمی کنم ! به همین خاطر غذاهای ایرانی رو خوب بلد نیستم اما غذاهای خارجی چی میل دارین ؟ بیف استراگانف ؟ سوپ سس سفید؟ گراتن مرغ و بادمجون ؟ کرپ گوشت؟
چی میل دارین؟
دو تا کتاب خوندم یکی در آغوش روشنایی و دیگری یه رمان امریکایی خیلی معمولی اینقدر معمولی که حتی اسمش یادم نمونده !
در آغوش روشنایی داستان به زعم خودش واقعی از زنیه که از عالم مردگان بر می گرده و مشاهداتش از اون عالم رو نوشته...الله اعلم
داشتم فکر می کردم ، دلم می خواد ...دیشب داشتم فکر می کردم ،خیلی دلم می خواد، نماز بخونم ...نه اشتباه نشه منظورم اون شیوه سنتی خم و راست شدن نیست . می دونی ...با اون لباس سفید و صورت شسته و پاک مثل آغوش گشودن برای خدا می مونه ...مثل پا نهادن به سرزمین پاکی ها می مونه ...مثل در پناه امنی قرار گرفتن می مونه که دیگه هیچ نگرانی بابت از دست دادنش نخواهی داشت ...نمی دونم چطور بگم،خدا حقیقتی نیست که بشه توصیفش کرد ، مزه اون باید زیر دندون خودت اومده باشه ...باید خودت حس کرده باشی اش ...باید من رو ببخشی که نمی تونم منظورم درست ادا کنم ..باید بهش نشون بدم که خیلی دوستش دارم ...باید بهش بگم که دلم برای پناهش خیلی تنگه ...باید بهش بگم خیلی سردرگم ام ...که خیلی دلم می خواد به خوبی ها محیط باشم ...که همیشه به کمکش احتیاج دارم ...که می ترسم از زمانی که دستهای حمایتگرش رو از من برداره ،که به حال خودم رهام کنه ...باید بهش بگم خیلی دوستش دارم...
کاش یه اتفاقی بیافته ...همه چیز خیلی معمولی و روزمره شده ...دلم یه تغییر یه تحول می خواد از این فصل تکراری خسته شدم ورق بزن بریم فصل بعدی !
خب حقیقتش اینه که من خودم ام از طرفدار های زیبایی سیرت در برابر صورت ام اما فکر می کنم حرفیه که فاصله اش تا عمل میل می کنه به بی نهایت،خوب حالا چی میل دارین براتون درست کنم ؟ راستش من زیاد آشپزی نمی کنم ! به همین خاطر غذاهای ایرانی رو خوب بلد نیستم اما غذاهای خارجی چی میل دارین ؟ بیف استراگانف ؟ سوپ سس سفید؟ گراتن مرغ و بادمجون ؟ کرپ گوشت؟
چی میل دارین؟
دو تا کتاب خوندم یکی در آغوش روشنایی و دیگری یه رمان امریکایی خیلی معمولی اینقدر معمولی که حتی اسمش یادم نمونده !
در آغوش روشنایی داستان به زعم خودش واقعی از زنیه که از عالم مردگان بر می گرده و مشاهداتش از اون عالم رو نوشته...الله اعلم
داشتم فکر می کردم ، دلم می خواد ...دیشب داشتم فکر می کردم ،خیلی دلم می خواد، نماز بخونم ...نه اشتباه نشه منظورم اون شیوه سنتی خم و راست شدن نیست . می دونی ...با اون لباس سفید و صورت شسته و پاک مثل آغوش گشودن برای خدا می مونه ...مثل پا نهادن به سرزمین پاکی ها می مونه ...مثل در پناه امنی قرار گرفتن می مونه که دیگه هیچ نگرانی بابت از دست دادنش نخواهی داشت ...نمی دونم چطور بگم،خدا حقیقتی نیست که بشه توصیفش کرد ، مزه اون باید زیر دندون خودت اومده باشه ...باید خودت حس کرده باشی اش ...باید من رو ببخشی که نمی تونم منظورم درست ادا کنم ..باید بهش نشون بدم که خیلی دوستش دارم ...باید بهش بگم که دلم برای پناهش خیلی تنگه ...باید بهش بگم خیلی سردرگم ام ...که خیلی دلم می خواد به خوبی ها محیط باشم ...که همیشه به کمکش احتیاج دارم ...که می ترسم از زمانی که دستهای حمایتگرش رو از من برداره ،که به حال خودم رهام کنه ...باید بهش بگم خیلی دوستش دارم...
کاش یه اتفاقی بیافته ...همه چیز خیلی معمولی و روزمره شده ...دلم یه تغییر یه تحول می خواد از این فصل تکراری خسته شدم ورق بزن بریم فصل بعدی !