فیلم کافکا رو داره تلویزیون ...
این نوت بوک کاراکتر های فارسی رو نداره تایپ کردن برام مشکل شده ، خونه تنهام...
اونها رفتن مهمونی من نرفتم ... چه شخصیت های مسخره ای رو به تصویر کشیده تو این فیلم...آره خیلی وقته باهاشون جایی نمی رم آخه ازمن خیلی فاصله دارن...
یعنی می شه؟ می شه ؟
می شه تو به این دنیا به این بزرگی پا بزاری و همه سرمایه ات دانه یک دل عاشق پیشه باشه که بخوای در زلال آفتاب یه روح هماهنگ میوه دلت برسه... اما هیچ وقت ،هیچ وقت نباشه کسی که تو بتونی حتی مزه یک ترانه عاشقانه رو در کنارش بچشی...که بهش بگی خوابم یا بیدارم تو با منی با من...که بفهمی با تو این تن شکسته داره کم کم جون می گیره یعنی چی...که از ته دل ازش فرصت بخوای، دچار تو گرفتار تو باشم ...به من فرصت بده گم شم دوباره توی آغوش بخشاینده تو...خسته شدم از ترانهء دل هیشکی مثل من غربت ابنجا رو نداره دیگه حرفهای علاقه همه مردن تو دلم ...
قلبم،
همچون انار ملسی روی شاخه درخت ،
دستی برای چیدن می طلبید ،
یلدای من رسید.
قلبم همچون انار ملسی روی شاخه درخت ،
در حسرت دستی برای چیدن،
ترکید...
پس کجاست اون چشمهای آشنا؟
بر مرثیه ام بنگر نقش رخ خود بینی این قصه غمگین را می خوانی و می خوانم...

 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?