تولد امسال هم گذشت بی مزه ...
پارسال اقلا خونه مامان بزرگم بودم ، شب دایی خاله هام و بچه هاشون اومدن،من کلی ورجه وورجه کردم و خلاصه خوش گذشت...
امسال اما ، از دو روز قبلش انگار یه تریلی از روی حال و روزم رد شد بود ، شنبه صبح ساعت پنج و نیم از خواب بیدار شدم و...با خودم گفتم تولدمه ..تولدمه ...تولدم مبارک...بعدم نیم ساعت دیگه خوابیدم تا شش ،
طبق معمول هر روز دوش گرفتم و لباس پوشیدم و با ماشین اومدم سر کار بر عکس همیشه که موبایل ام شارژ داره و زنگ نمی خوره اون روز شارژ نداشت !!! اگه زنگ می خورد ؟ این رو دم در شرکت فهمیدم شانس اوردم سهند هم اتاقی ام موبایل اش قطع شد بود و گوشی اش همراش بود ،
اولین هدیه امسال رو از شبنم گرفتم جمعه صبح که رفته بودیم پیاده روی ،این جمعه رفتیم پارک قیطریه ...اولین هدیه توی روز تولدم رواز سهند همکارم گرفتم ...و دایی ام و خاله ناهید ام بهم زنگ زدن و تلفنی تبریک گفتن مهسا و شبنم هم اس ام اسو تلفن زدن و...تو شرکت از همه جالب تر بود همه بچه هایی که زنگ می زدن اول همه می گفتم تولدمه ، تولدم مبارک...
مسعود شایسته که زنگ می زد می گفت بابا به خدا مبارک، می شه گزارش قطعات رو بهم بدی ...خلاصه عصری هم به اندازه هفتاد نفر شیرینی خریدم برای همه شرکت. بعضی از بچه های شرکت که با هم دوست تریم برام دست جمعی یه کادو گرفته بودن و یه دسته گل و...عصری هم بابام زنگ زد که با مامان با هواپیما دارن می رن مشهد و تا دوشنبه بر می گردن !!!
روز کاریم تموم شد ، زیاد موندم سر کار تا نزدیک های هفت موندم ،احساس می کردم یه چیزی کمه...تو راه برگشتن خیلی ترافیک بود ، یه احساس بدی که ته دلم بود و از صبح روش سر پوش گذاشته بودم سر باز کرد و مهمون همیشگی چشمهام بازم گونه هام رو نوازش داد...خونه هیشکی نبود .برادر هام هنوز نرسیده بودن ، یه سبد گل و یه کادو و یه نامه تبریک آمیزاز طرف مامان و بابام رو میزم بود ...تموم شد
من بیست و نه ساله شدم
پارسال اقلا خونه مامان بزرگم بودم ، شب دایی خاله هام و بچه هاشون اومدن،من کلی ورجه وورجه کردم و خلاصه خوش گذشت...
امسال اما ، از دو روز قبلش انگار یه تریلی از روی حال و روزم رد شد بود ، شنبه صبح ساعت پنج و نیم از خواب بیدار شدم و...با خودم گفتم تولدمه ..تولدمه ...تولدم مبارک...بعدم نیم ساعت دیگه خوابیدم تا شش ،
طبق معمول هر روز دوش گرفتم و لباس پوشیدم و با ماشین اومدم سر کار بر عکس همیشه که موبایل ام شارژ داره و زنگ نمی خوره اون روز شارژ نداشت !!! اگه زنگ می خورد ؟ این رو دم در شرکت فهمیدم شانس اوردم سهند هم اتاقی ام موبایل اش قطع شد بود و گوشی اش همراش بود ،
اولین هدیه امسال رو از شبنم گرفتم جمعه صبح که رفته بودیم پیاده روی ،این جمعه رفتیم پارک قیطریه ...اولین هدیه توی روز تولدم رواز سهند همکارم گرفتم ...و دایی ام و خاله ناهید ام بهم زنگ زدن و تلفنی تبریک گفتن مهسا و شبنم هم اس ام اسو تلفن زدن و...تو شرکت از همه جالب تر بود همه بچه هایی که زنگ می زدن اول همه می گفتم تولدمه ، تولدم مبارک...
مسعود شایسته که زنگ می زد می گفت بابا به خدا مبارک، می شه گزارش قطعات رو بهم بدی ...خلاصه عصری هم به اندازه هفتاد نفر شیرینی خریدم برای همه شرکت. بعضی از بچه های شرکت که با هم دوست تریم برام دست جمعی یه کادو گرفته بودن و یه دسته گل و...عصری هم بابام زنگ زد که با مامان با هواپیما دارن می رن مشهد و تا دوشنبه بر می گردن !!!
روز کاریم تموم شد ، زیاد موندم سر کار تا نزدیک های هفت موندم ،احساس می کردم یه چیزی کمه...تو راه برگشتن خیلی ترافیک بود ، یه احساس بدی که ته دلم بود و از صبح روش سر پوش گذاشته بودم سر باز کرد و مهمون همیشگی چشمهام بازم گونه هام رو نوازش داد...خونه هیشکی نبود .برادر هام هنوز نرسیده بودن ، یه سبد گل و یه کادو و یه نامه تبریک آمیزاز طرف مامان و بابام رو میزم بود ...تموم شد
من بیست و نه ساله شدم