چشم هام و می بندم و تصور می کنم
یه جزیره ای رو وسط دریای آبی ...آبیه آبی
جزیره مثل یه لکه سبز با حاشیه سفید تو بی کرانه آبی تنها افتاده باشه
مثل دل من که تنها افتاده
حاشیه اش سفیده مثل ماسه هاش
ماسه هاش سفید ه به رنگ امیدی من اونجا تو دلم می پرورونم
عکس اینجا که امید هاش ام خاکستریه
وخودش سبزه ،
جزیره ، سبزه زاره
با درختهایی تک و توک
نخل
و درختهای میوه
درختهای گرمسیری
من حوا هستم
در جستجوی میوه ممنوعه
کووش ؟ کجاست ؟
من حوا هستم بی بند ، رها ....رها...
وبی تاب احساس
حس خاک بارون خورده
حس پای برهنه روی خاک خیس
حس شوری نمک دریا روی پوست
حس آفتاب و ابر
حس طعم گس میوه های کال
حس شیطنت پنهان در چشم هایی که می نگرند
حس لمس کردن یا شدن
حس بی تاب
حس بی قرار
بی تاب و بی قرار
تو پوستم نمی گنجه می فهمی
داره دیونم می کنه
منو می دره و بیرون می ریزه
مثل یه آدم دیگه در درون من
در فغان و در غوغاست
در فغان
در غوغاست................

 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?