پشت پنجره آپارتمان نشستم
از این بالا تقریبا نصف شهر و می شه دید
نصف که نه خیلی از شهر رو
یه پنجره قدی بدون پرده در طبقه هفدهم برجی که توش زندگی می کنیم
دم غروبه
پنجره رو به مغربه
اما خورشید معلوم نیست
یعنی غروب خورشید معلوم نیست ،اینقدر که شهر رو دود گرفته
من از حمام اومدم
شاید نیم ساعت پیش
لباس پوشیدم
یه لباسی که یقه اون خیلی بازه
طوری که شونه ها م توش کاملا برهنه است
با یه آستین کوچیک چین دار
پیراهن نخی به رنگ مشکی
شاید ام توش تکه دورزی هایی به رنگ قرمز داشته باشه
تو سینه وکمرش تنگه ، با بند تنگ می شه
مثل این لباس های اسپانیایی
دامنم خیلی کوتاس
اصلا پیراهن تنمه
با دامن خیلی کوتاه و چین دار
از این دامن ها که اگه باهاش تند بچرخم ، کاملا از هم باز می شه
از حمام اومدم
موهام و شونه کردم
هنوز نم دارند
موهام لخت و بلنده
مثل ابریشم
ریخته پشتم
از وسط فرق باز کردم و چتری بلند ام و دادم پشت گوشم
موهام مثل ابریشم ریخته پشتم
وقتی سرم و بر می گردونم
از حس خنکی و لغزش اونها روی شونه هام و پشتم لذت می برم
شاید بهمین خاطر کمی بیشتر از معمول
گردنم و به راست و چپ تاب می دم
یه صندلی راحت گذاشتم ، پشت پنجره
پاهام و با بی قیدی انداختم روی هم و پایین پنجره یه کم بالا تر از سطح زمین به دیوار گیر دادم
شاید دامنم یه کم بالا تر از حالت عادی رفته باشه
توجهی ندارم
اینجا سالن خونمونه
خونه نیمه تاریکه اما چراغ رو روشن نکردم
کف سالن سرامیکه
کف پام رو اگه بزارم روش ، خنکی اش قلقلک ام می ده
اسباب زیادی نداریم اما هر چی داریم به دقت و وسواس انتخاب شده
من از خونه های شلوغ و پر از اسباب و تیر و تخته بدم می یاد
نشستم پشت پنجره و دارم بیرون و نگاه می کنم
هوای ابری و دود آلوده
ابری و خاکستری
ابری و دلگیر و سرد
باید که دیگه بباره
دارم نسکافه می خورم با طعم خامه
تو یه فنجون چینی سفید
مزه مزه می کنمش
می خوام ذائقه ام عوض بشه
فکرم اما اینجانیست
چقدر همه چیز دلگیره
تو پشت به من ایستادی
فکر کنم تو هم از حمام اومده باشی
آره ، هنوز ام حوله حمام تنته
داری منو از پشت نگاه می کنی
می ری تو اتاق خواب که لباس بپوشی
لباس ها رو می زاری روی تخت و بر می گردی می یای
منو می پای
با دو تا دست کلاه حمام رو روی موهات می کشی تا آب موهات و بگیری
باز می ری تو اتاق خواب
من پشتم به توست هیچ کدوم اینها رو نمی بینم
اما همشو می دونم
هوا دیگه فقط ابری نیست
حالا دونه های درشت بارون به شیشه می خوره
دونه هایی که پر از دوده است
و شیشه ها رو کثیف می کنه
بارونی که دل آسمون رو می شوره
صورت من ام ، مثل پنجره
اما دلم رو اشک ها می شوره
بی صدا گریه می کنم
سرم روی شوونه راستم خم شده و
بی صدای بی صدا گریه می کنم
تو اما انگار بو کرده باشی غم من رو
یهو از پشت می یای و
من و بغل می کنی
دست هاتو دورم حلقه می کنی
صورتت رو تو گودی سمت چپ شونه و گردنم فرو می کنی
و گونه و لب هاتو به پوستم می چسبونی
من
دست چپم رو به تایید و مهر
روی گونه چپ تو می زارم
بدون اینکه حتی سرم و یه ذره برگردونم
و مدتها
و مدتها
و مدتها
تا وقتی که هوا کاملا تاریک بشه
تا وقتی که بارون تند تند بشه
تا وقتی هق هق من شروع بشه
و من تند بچرخم در جستجوی پناه آغوش تو
وفنجون قهوه ام بریزه
صندلی کنار پنجره بر گرده
خرمن ابریشم پریشون بشه
ومن تو بغلت گم بشم
گم بشم
گم بشم
گم بشم
و سر شار از این شوق که اون منو می فهمه
من رو می فهمه
می فهمه
می فهمه
می فهمه
...
...
...
اما این فقط یه خوابه
خواب پشت پنجره
وقت بیداری بازم
غم می شینه تو حنجره