Date1

از پشت شیشه دیدمش که دارد به اين سمت می آید ، ظاهرش به نظر درست و حسابی می آمد ، با آن لبخند و سری که بالا نگه داشته بود به نظرم می رسید هم مهربان است و هم عزت نفس دارد ، وارد کافی شاپ شد و نگاه سریعی به اطراف انداخت .

همین الان با تلفن با هم صحبت کرده بودیم و ریز مشخصات ظاهری ام را از رنگ پیراهن تا مدل موهایم پرس و جو کرده بود ، چشم در چشم شدیم ، راستش کمی هیجان دارد که آدم با کسی ارتباط برقرار کند و بخواهد او را از طریق نامه ها و کلمات و تعاریف مجسم کند ، هر چه به او گفته بودم عکس بده نمی دانم چرا راضی نشد به چت هم راضی نشد تا آنجا از او بخواهم وب کم بزند و او را ببینم در عوض به من پیشنهاد خوردن قهوه داد و راستش اینقدر مودبانه پیشنهاد داد که هرچند خودم عقیده داشتم تا از طرف عکس نگرفتم برایش وقت نگذارم اما اینبار راضی شدم

گفته بود که خوش قیافه نیست ، خوب دروغ هم نگفته بود ،نزدیک که رسید به احترامش نیم خیز شدم صندلی اش را عقب کشید و تقریبا خودش را روی آن پرت کرد نگاهی به من کرد و فورا آن را دزدید در حالیکه خودش را با کیفش مشغول نشان می داد گفت ببخشید دیر کردم جای پارک پیدانمی شد.

صندلی دیگری که کنار میز بود را جلو کشیدم و گفتم کیفتان را بگذارید اینجا ....باز هم سرش را بلند نکرد ...زیر لب گفت مرسی و کیفش را سر داد روی صندلی ...موهایش که از روسری بیرون مانده بود زیر نور لامپ کمی روشن می زد که با ابروهای مشکی اش تضاد ایجاد می کرد پیشانی بلندی داشت و لب پایین اش گوشتالود بود ... چند ثانیه گذشت ، پیش خودم فکر کردم شاید همان نگاه اول که مرا دیده از قیافه من خوشش نیامده که سرش را بلند نمی کند ، یعنی چه؟ من که خیلی خوش قیافه هستم همیشه هم به خاطر قیافه و هیکلم چند تا کشته مرده داشتم .

منوی روز میز را برداشت ، نگاه سریعی به من انداخت ، منو را باز کرد و گفت شما سفارش دادین؟ به خاطر رفتارش داشتم بابت آمدنم پشیمان می شدم همانطور که منو را نگاه می کرد گفت من واقعا بابت این یک ربع تاخیر عذر می خواهم شما کجا پارک کردید ؟وقتی اینها را می گفت به پیشانی اش چین می اقتاد و ابروی راستش را به حالت خاصی بالا داده بود سکوت کردم ، زیر چشمی مرا نگاه کرد چشمهایش قهوه ای بودند و آنطور که نگاه می کرد درشت به نظر می رسید ، خیلی درشت ...و نگاهش یک جور شفافيت خاصی داشت ...

وقتی دید من همینطور ساکت نگاهش می کنم سرش را کمی کج کرد و بالا آورد و چشم در چشم من دوخت لب هایش نیمه باز مانده و کمی از سفیدی دندانهایش معلوم بود ، چشمهایش دیگر انطور درشت به نظر نمی رسید اما در آنها چیزی دیدم ...شاید کمی تردید ...انگار او هم از چیزی جا خورده بود

لبخند زدم و گفتم: نه ، منتظر شما بودم ، شما چی میل دارید ؟

گفت : من نسکافه می خواهم

گفتم : من هم نسکافه می خورم... پیشخدمت را صدا زدم تا سفارش بدهم ... آقا ؟

به ما که رسید گفتم دو تا نسکافه با....با کیک شکلاتی .... کیک شکلاتی را کمی با حالت تردید وسوالی گفتم نگاهش کردم تا از او تایید بگیرم

چشم هایش می خندید ، گفت هر چیزی به غیر از ترنج می توانید سفارش بدهید .


 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?