شنبه صبح شنبه صبح اول هفته اس اما من از اين دنيا هيچی نمی خوام کاش می شد که برم دلم می خواد برم برم يه جای دور دور دور .... دارم خفه می شم ....می خوام برم يه جايی که هِچ آدمی نباشه ...آخه هر جايی که اين موجود دو پا پيدا می شه ...دروغ هم می ياد فريب هم می ياد ....خسته شدم از دست نزديک ترين کسانم ...همه می گن اونها پدر و مادر ان بايد تو گذشت کنی آ خه از چی ... از زندگيم از عمرم از تجربه زندگيم ....ازچی ...هيچ کس نمی فهمه هيچ کس نمی دونه ....ديگه اماده آماده ام ....به همون اندازه که زندگی واسم بی اهميت که مرگ ....دلم خيلی گرفته ....خيلی .............