امروز يکشنبه اس خانم ... منشی شرکت يه ساعتی کار داشت و مرخصی گرفته بود واسه همين ديروز از من خواهش کرد که به جاش به تلفن ها جواب بدم اين کار رو تقريبا بلدم ... داشتم به کارم می رسيدم ... منشی دفتر فروش زنگ زد و داشت وراجی می کرد که فلانی چرا نيامده و از اين حرف ها من دو تا پشت خطی داشتم ... يه جوری سر حرف و هم آوردم ... دستم رو يکی از دکمه ها که رفت ...الو بفرماييد ...سلام من ...هستم می تونم با خانم ... صحبت کنم تا چند ثانيه ذهنم داشت مسئله رو سبک سنگين می کرد با خانم ... اون که خودم ام برا چه کاری؟.... يهو دوزاريم افتاد که کيه ؟ اصلا فکرش و نمی کردم ... فردا شب می ياد ... چهارشنبه وپنجشنبه می ره کوه .... شنبه شيراز ,بعدش کيش .......اگه بتونه پنجشنبه زودتر می ياد تا هم و ببينيم و حق دوستی رو به جا بياره البته اگه دوست داشته باشم ....بعد از تلفنش يه طوری شده بودم وجودم می لرزيد ... رفتم پايين دختر منشی بخش پذيرش رو بغل کردم ...

 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?