عاقبت شیشه رو پایین کشیدن تو سرعت 90 تا جلو پارک جنگلی، وسط زمستونی، این شد که الان سینه درد دارم...با سرفه های خشک ...سر و چشمهام هم داره می ترکه از درد ...اما پشیمون نیستم

مستان سلامت می کنند جان را غلامت می کنند...

تو می گی: اگه ناز کش داری ناز کن ، نداری پاهات و دراز کن ...خوب من پاهامو دراز می کنم تا بهت بگم ندارم! تو باز می گی: اتل متل توتوله اسب آبی یه کوتوله... هاچین و واچین یه پات و ورچین...حالا ناز کش که ندارم هیچ یه پا هم ندارم !

تو را نادیدن ما غم نباشد ...که در خیلت به از ما کم نباشد...

دوست داریم دوست داشته باشیم تا با اتصال به یک وجود دیگه مطمئن بشیم که هستیم...
هذیون می گم شاید ، زیاد خوش نیستم حتما ،هیچ وقت ام نبودم احتمالا ، بچه که بودم بهتر بودم اون موقع ها فقط دوست داشتم برف بیاد از یخ بستن و زمین خوردن نمی ترسیدم از زمین خوردن تو خیابون خجالت نمی کشیدم خجالت نداشت که ،خیلی که درد ام می اومد گریه می کردم اگه بابام با هام بود ناز ام می کرد اکه مامانم بود بغلم ، اما حالا چی ؟

خیلی وقته که خودم و گم کردم تو هزار توی زندگی همونی که بی دغدغه دوست داشتنش را به هر دوست داشتنی هدیه می داد...
چهره خندان شمع آفت پروانه شد...
یک آدرس پیدا کردم که توش می تونید فینگلیسی تایپ کنید بعد به فارسی بر گردونید با استفاده از اون من نامه ای که زمانی به عزیزی نوشته بودم رو به فارسی برگردوندم اما غلط املایی زیاد داره باید متن فارسی رو خودنون ویرایش کنید... نامه رو اینجا آوردم چون حال و هوای اونو و لطافت اون زمان رو خیلی دوست دارم




صداا کن مرا
صداي تو خوب است
صداي تو سبزينيه آن گيياهه عجيبي است
که در انتهاي صميمييت حزن ميرويد
سلام اين چند وقتي خيلي سهراب ميخونم خيلي بيشتر ازحافظ و تو اين نامه تو ميتوني تکه هاي از شعر اون رو ببيني حالت چطوره؟
واینک اي شاخه نزديک از سر انگشتانم پروا مکن بيتابي انگشتانم شور ربايش نيست عطش آشنايي است
وقتي که به آخرين نامه شما فکر ميکنم اولين تصويري که به ذهنم ميرسه تصوير تست در حالي که مجذوبه کبوتري شدي که براي لحظاتي زيبايي رو مهمون چشم هاي تو کرده و دوست مهربونه من خواسته که اون رو با من شريك بشه ،
طنين بال کبوتر حضوره مبهم رفتار آدميزاد است
کبوتر زيباست زيباييه مهربان و معصومي داره که علاوه بر اونکه چشم ها رو نوازش مي ده دست ها رو هم طلب ميکنه تا پر از اين منحني يه گرم و تپنده بشه و دل به دل دل هاش بده کبوتر احساس رو به ما يادآوري ميکنه ، از اينکه احساست رو با من شريك شدي متشکرم ، از تنهایي گفته بودي فکر ميکنم که براي همه آدم ها وجود داشته باشه و تنهايي ها با هم فرق داشته باشه ،
د ر ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف در متن ادراک يک کوچه تنها ترم
بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است
تنهايي تو رو نميدونم اما تنهايي من با من متولد شده گاهي ازش به ستوه مييام و گاهي هم دلم براش تنگ ميشه ميتونم بگم که تا حدي بهش نياز دارم زماني براي هضم حقايق زندگي، به خود نزديک تر شدن
اما فکر ميکنم که اون زماني به وجود مي ياد که آدم مجبور باشه تو روابط اجتماعي ماسک بزنه تا چهره واقعيش معلوم نشه نه به اين خاطر که چهره واقعي يه آدم ها زيبا نيست نه ، بلکه به اين خاطر که روابط اجتماعي ما رو به اين طرف مي کشونه بايد ماسک بزني و اون چيزي به نظر برسي که ازت توقع دارن ، وگر نه فرصت ها رو از دست ميدي وگرنه محکوم ميشي وگر نه زير سئوال مي ري
حتماً شنيدي که ميگن زندگي صحنه بازيه و خيلي ها واسه اين که موفق باشن انقدر توي نقششون غرق ميشن که خود واقعیشون يادشون ميره ،
خوب بود اين مردم دانه هاي دلشان پيدا بود،
اما بعضي هم از اين ماسک ها و رنگ ها بدشون مي ياد براي همين خونه ای مي سازن به نامه خونه تنهايي ، جايي که رنگ ها رو پاك ميکنن و ماسک ها رو بر مي دارن و...
از نقش بازي کردن بدم مي ياد از ماسک زدن و طور ديگه به نظر رسيدن بدم ميياد ، اما تو مي دوني که ايران جايي نيست که آدم به راحتي هموني باشه که ميخواد ... و اين مسئله من رو به درون مي کشونه من و اسير خونه تنهايي ميکنه حالا من زندانيه اين خونه شدم و...
و اين تنهايي ژرف است
تنهايي مفرط کشنده اس آدم دوست داره کسي رو مهمون خونه تنهايش کنه و بد و خوب حقيقت وجودش رو نشونش بده خوبيهاش رو با تشويق هاي اون پر و بال بده و نقاط ضعفش رو با کمک اون ترميم کنه کسي که آدم رو همون طور که هست بپذيره نه اون طورکه به نظر ميرسه.... که بهش می گن دوست، و من چشم هاي عقل رو ميبندم و احساس رو رها ميکنم وقتي که همه چيز رو اون طور که هست نشونت ميدم آرامش مثل يک سيال از دلم ميجوشه و در رگ هام به جريان میافته و با خودم زمزمه ميکنم
و تنهايي يه من شبيخونه حجم تو را پيش بيني نمي کرد و خاصيت عشق اینست
از تنهايي خودم گفتم تنهايي تو رو نميدونم شايد شبيه به مال من باشه شايد هم انقدر عميق و مفهومي نباشه و منظورت کمبود روابط اجتماعي و دوست و آشناس به خاطر محيط و شرايط زندگي اونجا...
کسي نيست
بيا زندگي را بدزدیم
ان وقت ميان دو ديدار قسمت کنيم
بيا با هم از حالت سنگ چيزي بفهميم
بيا زود تر چيز ها را ببينيم
ببين عقربک هاي فوواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردي بدل ميکند
بيا آب شو مثل يک واژه در سطر خاموشي ام
بيا ذوب کن در كف دست من جرم نوراني عشق را
در پناه خدا

 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?