خیلی روزه که ننوشتم می دونم( نوشتن نه از سر خونده شدن نوشتنی نشونه به دل برگشتن)، نه خیلی وقت که نمی دونم وقت خیلی اش ،چقدر میشه ؟اما الان یه حسی دارم مثل خواب زمستونی، روحم خوابیده الان فقط دلم می خواد عشق کنم زمینی...به همین دلبسته های ناچیز دنیا دل ببندم مثل آدم هایی خیلی معمولی، کار کنم بخورم بخوابم و بپوشم و باز روز بعدی ام و با همین روزمرگی ها...به دلم تلنگر نمی زنم که بیدار بشه و نگران این مسئله نیستم ،می دونم این روزها هم می گذره ، من فقط نگران این ام که آخر کار، آخر آخرش چی میشه ؟ خدایا کمکم کن برای اون لحظه آخر...