وقتی پا رو کره خاکی گذاشت ! پاک پاک بود ! اما دو دست خیر و شر اون رو از دو طرف گرفته بودن ،
در ابتدانیروی این دو دست مثل خودش ضعیف بودن اما به مرور زمان دستها قوی تر اون رو به طرف خودشون می کشیدن.
مدت زمان درازی در برابر کشش دست شر مقاومت کرد اما این بلاتکلیفی و ابنکه نتونسته بود تصمیمش و بگیره واسش درد سر شد ...گاهی در دامن خیر چند گامی می زد و گاهی خودش و به دست لذایذ شر می سپرد ...حالا مدتهاس که این بلا تکلیفی کلافه اش کرده ...حالا مدت هاس که دیگه با خیر و شر کاری نداره و تنها به خدا فکر می کنه ...
تنها حرف اش با خدا اینه ... خدایا هر کاری می خوای با من بکنی ، بکن اما منو به چیزی که توانش و ندارم امتحان نکن تا شرمنده ات نشم ...خدایا فقط فراموش ام نکن ... خدایا رو تو از من بر نگردون من جز تو کسی رو ندارم ...بسوزونم اما دوسم داشته باش ، خدایا جز تو کسی رو ندارم تنهام نزار...تنهام نزار

 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?