امروز چهارشنبه سوري هست ،زمان لعنتی ،انگار همين ديروز بود پارسال !!! چقدر خوش گذشت اما امروز نمی گذره ...امروز بازم تنها بايد صدای شيطنت ها رو بشنوم....
تقصير من نیست که این طور می نويسم آخه دل من از اون دلهاست ، از اون دلهای قديميه ،که می خواد عاشق بشه پا روی دنيا بزاره !!!
از همه دوستان ممنون که لطف خودشون و برام می نويسند ، هر چند که اينجا حرف مفيد ای پيدا نمی کنند اما باز هم لطفشون ازم دريغ نمی کنند و ...چند وقتيه که میخوام مطلبی رو از يکی از کتاب های خانم سيمين بنويسم که خوندنش تو روزهای بی تابی هفته گذشته خيلی آرومم کرد ...مدام عقب می افته ...
حالا به جاش، به نظرم ، بهترين شعر فروغ رو می نويسم...

هدیه
من از نهايت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانه من آمدی ای
مهربان چراغ بيار
ویک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.....


 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?