گريه نمی کنم نرو...
آه نمی کشم ،بشين...
حرف نمی زنم بمون...
بغض نمی کنم ببين...
می دونم که همه تون می دونيد اين شعر ترانه ای است از داريوش....
و بخش هايی از کتاب جزيره سرگردانی خانم سيمين دانشور و در ادامه می آرم...
هستی می خواند : خداوند عقل را آفريد که همان وجود نورانی یا بهی است .اين نور نخست سه صفت دارد یا سه مثال :شناخت حق ، شناخت خود ، شناخت آنکه نبود پس ببود.
سيمين توضيح می دهد يعنی امکان داشت به وجود نيايد.
هستی می خواند : ازنخستين اين صفات که خاص حضرت احديت یعنی راجع به معرفت کمال مطلق است حسن يا زيبايي به وجود آمد . از ثانی این صفات یعنی آنکه به شناخت خود تعلق دارد ، عشق یا مهر و از سومین صفت حزن پدیدار گشت .
سیمین آه می کشد و می گوید پس حزن می توانست به وجود نیاید ؛ پس عشق جواب مسئله است .
هستی می خواند این سه یعنی زیبایی و مهر و اندوه که از یک اصل به وجود آمدند برادرانند. زیبایی یعنی ارشد برادران در خود نگریست ؛ لطیف ترین مواهب الهی را در خود یافت . لبخندی زد ، هزاران فرشته به وجود آمد.عشق برادر میانی با حسن انس داشت ، از تبسم حسن مضطرب شد .محو جمال و شیفته کمالش شد و چون بعد از وصال فراق روی نمود، برادر کهتر که اندوه نام داشت با عشق در آويخت و از این آویخگی آسمان و زمین قدم به عرصه وجود گذاشت.
سیمین می پرسد متوجه شدی ؟
- نه
- به عقيده سهروردی خلقت جهان مرهون حسن و عشق و حزن است ،این سه برادرسه صورت مثالی وجود نورانی یا بهی هستندکه افرینش اولی یعنی عقل است .
هستی ورق می زند تا به خطوط قرمز می رسد ؛ بعد از چهل روز که انسان آفریده گشت ؛ اهل ملکوت به دیدار او مایل شدند .زیبابی گفت اول من به دیدار او روم.پس بر مرکب کبریا سوار شد و به شهرستان وجود آدم رسید .جایی بس خوش دید .در آنجا مقام کرد .عشق به دنبال او آمد، خواست خود را آنجا بگنجاند ، پیشانیش به دیوار دهشت خورد و از پای درآمد.حزن دستش گرفت ، عشق دیده باز کرد و اهل ملکوت را دید که تنگ در امده بودند. روی بديشان نهاد.ایشان خود را تسلیم او کردند و پادشاهی خود را به او دادند و جمله روی به درگاه حسن اوردند ، چون نزدیک رسیدند ، عشق که سپهسالار بود ، نیابت به حزن داد و فرمود تا همگی از دور زمین بوسی کنند زیرا که طاقت نزدیکی نداشتند .چون اهل ملکوت را دیده به حسن افتاد ، جمله به سجود در امدند و زمین را بوسه دادند و آدمی به خلعت آنان آراسته شد .
آه نمی کشم ،بشين...
حرف نمی زنم بمون...
بغض نمی کنم ببين...
می دونم که همه تون می دونيد اين شعر ترانه ای است از داريوش....
و بخش هايی از کتاب جزيره سرگردانی خانم سيمين دانشور و در ادامه می آرم...
هستی می خواند : خداوند عقل را آفريد که همان وجود نورانی یا بهی است .اين نور نخست سه صفت دارد یا سه مثال :شناخت حق ، شناخت خود ، شناخت آنکه نبود پس ببود.
سيمين توضيح می دهد يعنی امکان داشت به وجود نيايد.
هستی می خواند : ازنخستين اين صفات که خاص حضرت احديت یعنی راجع به معرفت کمال مطلق است حسن يا زيبايي به وجود آمد . از ثانی این صفات یعنی آنکه به شناخت خود تعلق دارد ، عشق یا مهر و از سومین صفت حزن پدیدار گشت .
سیمین آه می کشد و می گوید پس حزن می توانست به وجود نیاید ؛ پس عشق جواب مسئله است .
هستی می خواند این سه یعنی زیبایی و مهر و اندوه که از یک اصل به وجود آمدند برادرانند. زیبایی یعنی ارشد برادران در خود نگریست ؛ لطیف ترین مواهب الهی را در خود یافت . لبخندی زد ، هزاران فرشته به وجود آمد.عشق برادر میانی با حسن انس داشت ، از تبسم حسن مضطرب شد .محو جمال و شیفته کمالش شد و چون بعد از وصال فراق روی نمود، برادر کهتر که اندوه نام داشت با عشق در آويخت و از این آویخگی آسمان و زمین قدم به عرصه وجود گذاشت.
سیمین می پرسد متوجه شدی ؟
- نه
- به عقيده سهروردی خلقت جهان مرهون حسن و عشق و حزن است ،این سه برادرسه صورت مثالی وجود نورانی یا بهی هستندکه افرینش اولی یعنی عقل است .
هستی ورق می زند تا به خطوط قرمز می رسد ؛ بعد از چهل روز که انسان آفریده گشت ؛ اهل ملکوت به دیدار او مایل شدند .زیبابی گفت اول من به دیدار او روم.پس بر مرکب کبریا سوار شد و به شهرستان وجود آدم رسید .جایی بس خوش دید .در آنجا مقام کرد .عشق به دنبال او آمد، خواست خود را آنجا بگنجاند ، پیشانیش به دیوار دهشت خورد و از پای درآمد.حزن دستش گرفت ، عشق دیده باز کرد و اهل ملکوت را دید که تنگ در امده بودند. روی بديشان نهاد.ایشان خود را تسلیم او کردند و پادشاهی خود را به او دادند و جمله روی به درگاه حسن اوردند ، چون نزدیک رسیدند ، عشق که سپهسالار بود ، نیابت به حزن داد و فرمود تا همگی از دور زمین بوسی کنند زیرا که طاقت نزدیکی نداشتند .چون اهل ملکوت را دیده به حسن افتاد ، جمله به سجود در امدند و زمین را بوسه دادند و آدمی به خلعت آنان آراسته شد .