از گريه هايي که تمومی نداره ،از غم هايي که به آتيش می کشه ،از دردهايي که نگفتنيه ،از احساس هايي که متضاد و متناقض و در هم کوبنده است ،خسته شدم ...خسته شدم حتی از نوشتن ،نوشتن هايي که بی فايده است ،فکری بايد بکنم ،فکری بايد کرد ،دستی برای راحت کردن ...دستی برای بريدن ...بريدن اين چند رشته سست که معلق ام کرده ...ميان بودن يا نبودن ...
کمکم کن خدا...
همه حس امروزم رو قميشی خيلی وقته پيش خونده
دل هیشکی مث من غربت اینجا رو نداره
دیگه حرفای علاقه همه مردن تو دلم ،
مث گنجیشکهای بی لونه و بی جای محله
دیگه هیچ جا تو درختها جای من نیست که برم ،
با تو بودن خیلی وقته که گذشته
بی تو بودن مثل مهر سرنوشته
دیگه اسم تو رو هی زمزمه کردن
واسه من نه تو می شه نه فرقی داره
بارون از سر شب همش می باره
تو گوشم داد میزنه همش می ناله
میگه هیشکی مث من غربت اینجا رو نداره
زندگی ارزش این همه اشک ها رو نداره
دل هیشکی مث من غربت اینجا رو نداره
دیگه حرفهای علاقه همه مردن تو دلم

زنانگی ات را پنهان کن رو دوست دارم حتما بخونيد خانم ها و آقايون عزيز مخصوصا کسانی که تو جامعه و محيط های کاری بودن نه اونهايي که آفتاب و مهتاب جامعه رو نديدن و کله شون داغه ...

 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?