کوچه بن بست

همیشه دو قدم مانده به ماشین سویچ را از جیب ام بیرون می آورم . می نشینم و قفل مرکزی را می زنم . به خصوص که ماشین را در پارکینگ های عمومی گذاشته باشم. اما اینجا کوچه بن بستی است که همیشه جای پارک دارد . آخر کوچه جای پارک پیدا می کنم . ناهار آمده ایم رستورانی که به خاطر سالادهایش اسمش را رستوران سالادی گذاشته ایم.

پالتو ت رو نمی پوشی؟ پالتو قهوه ای روی صندلی عقب است....نه، هوا خوبه! نگاهی به کوچه می اندازم ، خلوت است. پس بزارمش صندوق عقب ؟ ...مکث کرد ...نه خب ،با خودم می آرمش...آره اینطوری بهتره به خاطر یه پالتو ناقابل می زنند شیشه ماشین رو می شکنند ! و می خندیم...

ناهار می خوریم و حرف می زنیم ...نمی دانم به کدامش بیشتر احتیاج دارم. اینجا رو به خاطر سالاد ش دوست دارم نه ... و بشقابش را جابجا می کند . به اطراف نگاه می کنم اغلب میز ها را زوج های دختر و پسر گرفته اند ... من ام ...و فضای دنج و آرامش ...

باد سردی می وزد . خوب شد پالتو را برداشتم ...آره ، دیدی گفتم ...سرک می کشم . اه چسبوندن به ماشین ما ، حالا باید با هزار تا فرمون در آرمش ! نگاهش می کنم ، می خندد... آرام ...

پشت سرمان است .ساکت می شوم . کنار می کشم . با کاپشن چرم مشکی و کیف دستی ... می گذرد. ماشین اش اینجاست یا خانه اش؟سویچ را بیرون می آورم. می نشینم . دست دراز می کنم که قفل را بزنم . در عقب را باز کرده ، پالتو اش را در آورده تا روی صندلی بگذارد.دستم را عقب می کشم. نگاهش می کنم .سرش را داخل می آورد که پالتو را بخواباند ، ببین این یه چیزی اش می شه ها ...زیر چشمی نگاهش می کنم یک ماشین جلوتر ، دستش درون جیب شلوار است . سویچ ...؟ بر می گردد . سر را بر می گردانم ... زود بیا بشین ...و به صندلی جلو اشاره می کنم . همان عقب می نشیند . قفل را می زنم . کنار شیشه می ایستد و چیز هایی می گوید .شیشه ها بالاست. متوجه نمی شوم . قفل فرمان را باز نکرده ام. سرم را به عقب بر می گردانم ،این دیگه چی می گه؟ ...دستهایم روی قفل فرمان است . سرش را به طرف شیشه خم می کند. نگاهش می کنم ... عزیزم ساعت چنده ؟ رنگ پریده و درهم است... سرم را پایین می اندازم... ایستاده ... زیر چشمی نگاه می کنم... دستش... در جیب شلوارش، زیر کاپشن چرم مشکی مدام حرکت می کند ...قفل فرمان را باز می کنم ، در این کوچه بن بست ...

 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?