شعر من
زمانش رسید
آرامش
ابدیست
دستهایم در آغوش خواهند کشید
نهال های لرزان و هراسانی بودند
زیبا خواهند شد
و خواهند دید ...
زمانش رسید
پیش از این مشت هایم را از بذر گلهای وحشی پر می کنم
می دانم ...می دانم مادر زمین مرا تنگ در آغوش خواهد فشرد
آنچنان که تنهایی از پیکر ام رخت بربندد
و در اعماق گم شود
دستهایم خواهند رویید
و سر انگشتانم از دهان غنچه با تو سخن خواهند گفت
اندکی
تا پایان فصل زایش
زیبا خواهند بود
و تکرار خواهند شد
و دوباره خواهند رویید
زمانش رسید
پیش از این
تمام تنهایی ام را در آغوش باد مویه کردم
باد دیوانه...
باد سرگردان
پیچید
تا برهوت
تا دریا
تا کوه
تا بیکرانه
آواره شد
زمان چه بران فرود می آید
دیگر گذشته بود
که من
رویاهایم را از ته چیدم
که هرز می رفتند
و گیسوانم را
که در حسرت نوازش دستهای تو بودند
جز سیاهی رنگ دیگری نبود
شب ها در ساعت معلوم
زباله ها را
می روبند
و ستاره های سرگردان
روزی در کشش یک جاذبه
نابود می شوند

زمانش رسید
آرامش ابدی است
و من دوباره خواهم رویید
وسرانگشتانم
از دهان غنچه با تو سخن خواهند گفت
در فصل رویش
غنچه ها را ببوس

 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?