"..................."

مانده ام
میان دستهایی حریص
که از هر طرف
گشوده اند چنگ
برای کندن تکه ای
گرسنه اند...
نیست توان گفتن ام
آی... من خودم پوستم ، مانده بر استخوان
بیش نیستم ...
دستهای کور
دستهای کر
در هجوم بی امان
وحشیانه فریاد می زنند
نیست توان گفتن ام
آی... من خودم گرسنه ام
تکه ها ، تکه های روح من
عشق
آرزو
امید
دیده و دلم
شد ، نماند
تکه تکه های روح و پیکرم
می رود
میان چنگشان
و مانده ام هنوز
بی پناه
و
نمانده است توان
بگویم ات
کجا ؟
دل من است
که می بری...

 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?