ماهیگیر باید باشد

هر روز کنار دریاچه روی تخته سنگی می نشیند و به آواز ماهیگر گوش می سپارد.دریاچه با انبوه نیزار های اطرافش در مجاورت دهکده است . تنها ماهیگیر دهکده و تنها ماهیگر این حوالی پدر اوست . اهالی دهکده با کشاورزی یا حصیر بافی روزگار می گذرانند . ماهیگیر صبح زود تور ماهیگیری اش را بر می دارد روی کلکی که از نی و چوب می ایستد در حالیکه پاهایش تا مچ در آب فرو رفته با چوبی بلند کلک را به میان دریاچه می راند و آواز می خواند. صدایی جادویی بر فرار دریاچه طنین می افکند . سنجاقک ها بر سطح آب دریاچه دایره می سازند . درنا ها در جستجوی طعمه در بخش کم عمق دریاچه گام بر می دارند . صدا اوج می گیرد و پسرک زمزمه می کند . طنین آواز ، او را به علفزار های گسترده با گله گاو های وحشی ، به دوردست که آسمان با دشت پیوند می خورد ، به اعماق چشمان دخترک همسایه که از او روی بر نمی گرداند ، می برد و پسرک با آن زمزمه می کند . زودتر از آنکه حرف زدن یاد بگیرد آواز ماهیگر را آموخته است و به جانشینی انتخاب شده است . زودتر از آنکه دریابد ماهی های زیبای دریاچه که سطح پشتشان در نور آفتاب مانند رنگین کمان می درخشد به گفته کاهن دهکده دختران و پسران زیبای قبیله اند که طلسم شده اند و ماهیگر با آواز جادویی برایشان دام مرگ می گسترد .

در پایان هر روز اهالی دهکده ماهی هارا به هر تعداد که باشند می برند و دربرابر حصیر ، سبد ، میوه های جنگلی و یا تخم پرندگان می گذارند . هیچ کس از ماهیگر نمی پرسد . او شکارچی دختران و پسران زیبای قبیله است . ماهی ها را روی آتش طبخ کرده ، گوشتش را می خورند و استخوان هایش را می لیسند و پوستش را در برابر آفتاب خشک می کنند . پوستی که دیگر نمی درخشد . ماهیگر هیچ گاه ماهی نخورده است اما اوست که به دام می کشد . پسران بزرگترش قبل از آموختن آواز ، داستان ماهی ها را فهمیدند و ردپای خود را در اعماق جنگل گم کردند . اکنون آنها در دور دست ها زندگی می کنند و مادرشان که برای ماهیگر انتخاب شده بود روزی خود را در اعماق دریاچه غرق کرد . چند سال بعد جشنی برای ماهیگیر جوان برگزار می کنند تا به جای پدر برای زیبارویان قبیله که جادو شده اند ، دام بگستراند . اما هیچ کس از او نمی پرسد .


 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?