چلچلی

من آن مفهوم مجرد را جسته ام
پای در پای آفتابی بی مصرف
که پیمانه می کنم
با پیمانه روزهای خویش که به چوبین کاسه جذامیان ماننده است
من آن مفهوم مجرد را جسته ام
من آن مفهوم مجرد را می جویم
پیمانه ها به چهل رسید و از آن بر گذشت
افسانه سر گردانیت
_ای قلب در به در _
به پایان خویش نزدیک می شود
بی هوده مرگ
به تهدید
چشم می دراند
ما به حقیقت ساعت ها شهادت نداده ایم
جز به گونه ی این رنج ها
که از عشق های رنگین آدمیان به نصیب برده ایم
چونان خاطره ئی هر یک
در میان نهاده
از نیش خنجری
با درختی
.
با این همه از یاد مبر
که ما
_من و تو _
انسان را رعایت کرده ایم
(خود اگر
شاهکار خدا
بود یا نبود )
و عشق را
رعایت کرده ایم.
.
در باران و به شب
به زیر دو گوش ما
در فاصله ئی کوتاه از بستر های عفاف ما
روسبیان
به اعلام حضور خویش
آهنگ های قدیمی را
با سوت
می زنند.
(در برابر کدامین حادثه
آیا
انسان را دیده ای
با عرق شرم
بر جبینش؟)
.
آن گاه که خوش تراش ترین ِ تن ها را به سکه ء سیمی توان خرید
مرا
_دریغا دریغ _
هنگامی که به کیمیای عشق
احساس نیاز
می افتد
همه آن دم است
همه آن دم است .
.
قلبم را در مجری ِ کهنه ئی
پنهان می کنم
در اتاقی که دریچه ئیش
نیست
از مهتابی
به کوچه تاریک
خم می شوم
وبه جای همه نومیدان
می گریم
آه
من
حرام شده ام !
.
با این همه _ ای قلب در به در _
از یاد مبر
که ما
_ من و تو _
عشق را رعایت کرده ایم
از یاد مبر
که ما
_ من و تو _
انسان را
رعایت کرده ایم
خود اگر شاهکار خدا بود
یا نبود.

شاملو20 دی 44_ ققنوس در باران_انتشارات نگاه_چاپ پنجم 1372

 

 

This page is powered by Blogger. Isn't yours?